سعي کن مثل خورشيد زياد نور ندي چون همه از نورت استفاده مي کنن ولي اصلا نگات نمي کنن؛ سعي کن مثل ستاره کم نور بدي تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن
گاهی گمان نمیکنی و می شود / گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست / گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست /گاهی تمام شهر گدای تو میشود . . .
ما سه چيز را در دوران کودکي جا گذاشتيم : شادماني بي دليل، دوست داشتن بي دريغ، کنجکاوي بي انتها
یاد دارم یه غروب سرد سرد/ میگذشت از کوچه ما دوره گرد/دوره گردم کوزه خالی میخرم / کاسه و ظرف سفالی میخرم/ گر نداری کهنه
قالی میخرم/ اشک در چشمان بابا حلقه زد / عاقبت آهی کشید بغضش شکست/ اول ماه است و نان در خانه نیست /ای خدا شکرت ولی این
زندگیست؟/بوی نان تازه هوشش برده بود/ اتفاقا مادرم هم روزه بود/ خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا:سفره خالی میخرید.
زندگی غمکده ای بیش نبود. بهر ماجز غم و تشویش نبود. به کدام خاطره اش خوش باشیم! که
کدام خاطره اش نیش نبود.
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود . . .