پارسایی ناگهان دید که از تمام ثروتش محروم شده میدانست خداوند در هر شرایطی به او کمک میکند. بنابراین دعا کرد: پروردگارا بگذار در مسابقه بخت آزمایی برنده شوم. سالها و سالها دعا کرد و هنوز فقیر بود. سرانجام روزی در گذشت و از آنجا که مرد بسیار پرهیزگاری بود مستقیم به بهشت رفت. هنگامی که به آنجا رسید حاضر نشد وارد بهشت شود. گفت: خداوندا من تمام زندگی ام را مطابق با آموخته های مذهبی ام زیسته ام و تو هرگز نگذاشتی که من در مسابقه بخت آزمایی برنده شوم ... هر قولی که به من دادی دروغ بود...
پروردگار پاسخ داد: بنده خوبم من همواره حاضر بودم در برنده شدنت کمک کنم اما تو حتی یک بار هم بلیط بخت آزمایی نخریدی!!!
هر بار این داستانو میخونم به این فکر میفتم که هر کدوم از ماها در طول زندگیمون چند بار خواسته ای از خدا داشتیم که برای رسیدن بهش هیچ تلاشی نکردیم و بعدم گله مند از خدا که چرا خواسته مون رو بر آورده نکرده ؟