زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقى بشنو تو اين حكايت
بى مزد بود و منت هر خدمتى كه كردم
يارب مباد كس را مخدوم بى عنايت
رندان تشنه لب را آبى نمى دهد كس
گوئى ولى شناسان رفتند ازين ولايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى اى كوكب هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار ازين بيابان وين راه بى نهايت
اين راه رانهايت صورت كجا توان بست
كش صدهزار منزل بيش است در بدايت
در زلف چون كمندش اى دل مپيچ كانجا
سرها بريده بينى بى جرم و بى جنايت
عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانى در چارده روايت