حتما خیلیاتون این داستانو شنیدین(سعید میدونم تکراریه ولی دلیل داره)
نقله میگن یه بابایی یه طوطی داشته،میخواسته بره سفر طوطیشو میسپره دست رفیقش و بهش میگه:
«من عاشق این طوطیم.خیلی مراقبش باش.»
از قضا یه هفته بعد رفیق میره دم قفس میبینه طوطیه سر ته افتاده و پاهاش سیخ شده و انا لله...
نامه میده به رفیقش که طوطیت مرد...
رفیقش جواب میده میگه:
«بابا !!!آدم یهو نمیگه طوطیت مرد...خبر بدو که اینجوری نمیدن؛میگن در فقس باز بود،طوطیت پرید بیرون،رفت نشست رو یه شاخه،شاخه شکست و طوطیت افتاد پایین،سرش و بالش شکست و بعد دو سه روز مرد...!!!»
از قضای روزگار میزنه بابای طرف عمرشو میده شما...
یه نامه میفرسته برا رفیقش و میگه:«در قفس باز بود،بابات پرید رو درخت...!!!
و اینه حکایت ما و اتفاقات روز پدر...
بعله...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
روز شادی داشته باشین پر معجزه
دوستدار همگی
گلی خانوم گل